ارمیاارمیا، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

ermia

تولدت مبارک!

تولدت مبارک عزیزم     سلام عزیز دلم تولد یک سالگیت مبارک من و تو و بابایی باهم یه جشن کوچیک گرفتیم...                           صدای یک پرواز                           فرود یک فرشته                     ...
11 اسفند 1393

یک سالگی

سلام به پسر گل مامان یازده ماه گذشت و توی ماه دوازدهمی. راحت میتونی بشینی و سرپا وایستی،البته ایستادن رو تنها نمیتونی ولی داریم با هم تمرین می کنیم.خیلی دوست دارم بیشتر پیشت باشم ... خیلی دوست دارم بیشتر پیشت باشم اما به خاطر کارم نمیتونم ولی خوشبختانه عید در پیشه و با خیال راحت میتونم پنج روز کنارت باشم عزیز مامان این پست برات عکسای بیشتری گذاشتم اول چند تا عکس توی مهد ازت گرفتم دوست دارم عزیزم 1393/11/21 1393/11/21 1393/11/21 1393/11/21 ...
9 اسفند 1393

یازده ماهگی

  سلام عزیزم این پست مربوط به یازده ماهگیته کلی کارای جدید یادگرفتی ناناز مامان ...   این روزا خیلی دوس دارم بیشتر پیشت باشم اما بخاطر کارم متاسفانه نمی تونم توی روروک میذارمت راه میری ولی دنده عقب کلی با بابایی می خندیم همین که به دیوار میرسی جیغ میکشی یعنی بازم میخای ببریمت جلوتر قربونت بشم هرروز شیرین تر میشی 1393/10/25 1393/10/26 این عکسارو آخر شب ازت گرفتم وقته خوابه ولی اولش کلی گریه کردی منم لباساتو کم کردم شاید گر...
5 اسفند 1393

اولین یلدا

  سلام عشق مامان اولین یلدای زندگیت مبارک باشه عزیزم امسال یلدا با تو شور و حال دیگه ای داشت ...     یلدای امسال توی مهد مارال یه جشن برگزار شد تو هم اونجا بودی عزیز مامان کلی هم عکس گرفتیم و خوش گذشت یه عکس خوشگل هم با اعظم جون ازت گرفتیم 1393/10/01   اینم چندتا عکس از گوشه و کنار سفره یلدا   عزیز مامان همیشه یادت باشه مامان و بابا خیلی دوست دارن ...
5 اسفند 1393

ده ماهگی

سلام عزیز مامان پسر کوچولوی من دیگه شیشه شیرشو خودش میگیره الان دومین ماهیه که میبرمت مهد مارال اونجا رو خیلی دوست داری ... مهد مارال دوشیفته و من بخاطر کارم باید بذارمت مهد دو شیفت پرستار شیفت صبح زهره جون و پرستار عصرت اعظم جونه تازه اول دی جشن یلدا هم دارین دقیقا از پونزدهم آذر ماه گذاشتمت مهد مارال مهدت از محل کارم خیلی دوره یادمه روز اول وقتی اومدم سرکار کلی گریه کردم خیلی دلم برات تنگ شده بود و خیلی هم نگران بودم مامان خیلی دوست داره عزیزم 1393/09/17 ...
5 اسفند 1393

نه ماهگی

سلام نفسم چند تا عکس دبش برات دارم با اجازه ت موهاتو ماشین کردیم قربون چشمات بشم ازت چندتا عکس گرفتم بعدش با بابایی موهاتو ماشین کردیم خیلی گریه کردی    بعدش بردم حمومت کردم خیلی ناناز شدی عزیزم   1393/08/20 1393/08/20 1393/08/23 قربون خنده هات بشم تازه یادگرفتی « بابا » بگی خیلی سعی می کنی حرف بزنی شاد و شیطونی همیشه لبخند رولباته   ...
4 اسفند 1393

هشت ماهگی

سلام نفس مامان پسرگلم دیگه هشت ماهت شده کم کم غذاهای کمکی رو برات شروع کردم التبه دو ماه دیرتر از نی نی های دیگه... چون دو ماه زودتر به دنیا اومدی آقای دکتر گفت غذاتم دیرتر شروع میشه کلی برات فرنی و حریره بادام و سوپ درست می کردم غذا دادن بهت رو خیلی دوست دارم   اینم از شکار لحظه ها 1393/07/28   دست در دست مامان 1393/08/02 کوچولوی نازم مامان و بابا خیلی دوست دارن و بهت افتخار می کنن   ...
4 اسفند 1393

هفت ماهگی

سلام عشق مامانی     اول هفت ماهگیت واکسن داشتی خیلی نگران بودم ولی خیلی خوب پیش رفت . . .   اولش شب قبلش بردمت حموم چون خانم دکتر می گفت تا سه روز بعدش نباید آب به محل واکسنت برسه بعدش صبح باهم رفتیم مرکز بهداشت این عکس رو قبل از رفتن ازت گرفتم 1393/06/13 قرونت بشم من که همیشه خنده رو لباته این بار اصلا گریه نکردی ولی یه خانم کوچولوی شیطون اومده بود که خیلی گریه می کرد و تو همش نگاش می کردی این عکس رو وقتی برگشتیم خونه ازت گرفتم  1393/06/13 ...
4 اسفند 1393

شش ماهگی

سلام ناناز مامانی چندتا عکس دبش برات دارم از شش ماهگیت گذاشتمت توی روروک اولش گریه میکردی     امروز برای اولین بار گذاشتمت تو روروک   چون خیلی کوچولو بودی یه بالش هم گذاشتم تو روروک که نیفتی   1393/05/12 قربونت بشه مامانیییییییییی  پاهات نمی رسید به زمین اووووووووووووووو ژستشو ببین خوشگلمو 1393/05/16   لباشو نیگا عسل مامانشه ...
2 اسفند 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ermia می باشد